شعر: در آیینه انکار کسی را دیدم که حتی شباهتی با من نداشت
در آیینه انکار کسی را دیدم که حتی شباهتی با من نداشت»»»»
و چه سرسری نگاهم گذشت در جایی که باید متوقف میشد»»»»
حتی تلنگری نزد به شانه های پر از غرور من»»»»
موهای سپیدی که بر سرم نشست»»»
در آیینه انکار کسی را دیدم که حتی شباهتی با من نداشت»»»»
و چه سرسری نگاهم گذشت در جایی که باید متوقف میشد»»»»
حتی تلنگری نزد به شانه های پر از غرور من»»»»
موهای سپیدی که بر سرم نشست»»»
هوس چیدن شعله کشید دخترک شاخه گلی از پارک را کند،
غافل از باغبان که او را میدید،
مادرش گفت دخترم گل به شاخه اش زیباست،
پلک هایم گرم و سنگین است و بد میسوزد
چادری از جنس خواب روی سرم میدوزد
خروس را کوکی زدم تا صبح خواب آلوده نباشد خورشید
گنجشکی می پرید از لب بام
گنجشکی می پرید از لب بام ،
می چکید بر کوچه رد خیس باران،
سروها را میشست،
جوی ها هم پر آب،
دفتر ابری شب پر از شعر شعله های ستاره شد
سو سو میکرد در زمین شمایل مهتاب
شراب برکه مست میکرد جیرجیرک را
پرستویی اما خسته از کوچ روی شاخه ای خوابید
خفاشی آویزان از صخره تازه به فکر شام بود